تو را نمیدانم، ولی من،
هنوز تنهاتر از تنها منم من
همون بیگانه از خود درتنم من
اگر زیبابه قامت پیرهنم من
پراز احساس عاشق بودنم من
به خود می بالم از اینکه زنم من
زن طراوت زندگی نیست . . .
زن روغن مابین چرخ دنده های نخراشیده ی زندگی نیست . . .
زن بخش مهمی از زندگی نیست . . .
زن مُسکن دردهای زندگی مرد نیست . . . . . .
زن
تمــــــــــامِ تمــــــــــــامِ تمــــــــــام زندگی مرد است . .
تو یک زنی…
لباس خوب بپوش !
برای خودت غذای خوب بپز !
خودت را به صرف قهوه ای در یک خلوت دنج میهمان کن !
برای خودت گاهی هدیه ای بخر !
وقتی به خودت و روحت احترام می گذاری ..
احساس سربلندی می کند
آنوقت دیگر از تنهایی به دیگران پناه نمی بری و اگر قرار است انتخاب کنی
کمتر به اشتباه اعتماد می کنی یادت باشد ….
برای یک زن عزت نفس غوغا میکند!
هستن دخترایی که نگران پاک شدن آرایششون نیستن
چون آرایش ندارن
هستن دخترایی که وقتی یه پسر. پولدار میبینن دلشون نمی لرزه
چون دلشون دله نه ژله
هستن دخترایی که با دیدن ماشین پسرا کف نمیکنن
چون اینا دخترن نه دلستر…
زن ….جنس عجیبی ست!
چشم هایش را که می بندی, دیدِ دلش بیشتر…
دلش را که میشکنی, باران لطافت از چشم هایش سرازیر…
انگار درست شده تا…روی عشق را کم کند!
دستش را بگیر …
با عشق نوازشش کن
دعوتش کن به یک رقص
بگذار با قدمهایی که به سویِ تو میآید
از خودش دور شود .
شاید نمیدانی
آغوش یک مرد
گاهی
دنیایِ زنی را خراب میکند !
گاهی ، آباد
… دستش را بگیر
نوازشش کن
دعوتش کن به یک رقص
حواست باشد
دنیای یک زن هیچ وقت خبرت نمیکند
” به مردی که زبانِ سکوت زن را بفهمد ، باید گفت خدا قوت “
من زن خلق شدم
نه برای در حسرت یک بوسه ماندن.
برای بوسه ای از جنس آرامش.
من زن نشدم که همخواب آدمهای بیخواب شوم
زن شدم که برای خواب کسی رویا شوم.
زن نشدم که در تنهایی ام حسرت آغوشی عاشقانه را داشته باشم.
زن شدم تا آغوشی در تنهایی عشقم باشم.
برای خوشنامی صد سال کم است اما برای بد نامی یک لحظه کافیست
من زن خلق شدم
نه برای در حسرت یک بوسه ماندن.
برای بوسه ای از جنس آرامش.
من زن نشدم که همخواب آدمهای بیخواب شوم
زن شدم که برای خواب کسی رویا شوم.
زن نشدم که در تنهایی ام حسرت آغوشی عاشقانه را داشته باشم.
زن شدم تا آغوشی در تنهایی عشقم باشم.
برای خوشنامی صد سال کم است اما برای بد نامی یک لحظه کافیست
دل هیچ اقیانوسی
در تلاطم ِ جزر و مد نمی افتاد .
و اگر خورشید
اندام ِ زنانه اش را عریان نمی کرد
کدامین آفتابگردان
سوی ِ چشمش را
بر کشیدگی ِ خط ِ چشم ِ آفتاب کش می داد !
و حتی وقتی برای ِ انسانها
کلمه ی ِ “زندگی “
با حروف “زن ” آغاز می شود
دیگر این ملامت ِ ما چیست
که چرا آدم
از دست ِ حوا سیب خورد !
تمام زن ها شاعر می شدند
اگر مردها گریستن بلد بودند
. . . و
میتوانستند
با رقص ِ چشم هایشان
طوفان به راه بیاندازند
هیچ مردی شاعر نمی شد
اگر زنی …
هیچ مردی شاعر نمی شد
اگر زنی در کار نبود …
زن زیبـاســت …
چه آن زمان که از فرط خستگی چهره اش در هم است…
چه آن زمان که…
خود را می آراید از پس همه خستگیهایش…
چه آن زمان که فریاد می زند
بر سرت و تو فقط حرکت زیبای لبهایش را مبینی…
چه آن زمان که کودکی جانش را به لبانش رسانده
و دست بر پیشانی زده و لبخند می زند…
زن زیباست..
آن زمانی که …
خسته از همه تُهمت ها و نابرابریها باز فراموشش نمی شود؛
مادر است، همسر است.
زن زیباست …
زمانی که
زمانی که لطافت جسم و روحش را توأمان درک کردی …
زمانی که خرامیدنش را بین بازوانت فهمیدی …
زمانی که نداشته های خودت را به حساب ضعفش نگذاشتی …
آری زن زیبـــــاست…
اگر بفهمى…