عکس های جدید و دیدنی از بهاره کیان افشار به همراه بیوگرافی و مصاحبه این بازیگر که در ادامه می توانید مشاهده نمایید
بهاره کیانافشار از بازیگران سینما و تلویزیون است ، سن و زادگاه این بازیگر در ویکی پدیا ثبت نگردیده است . وی بازیگری را بهطور حرفهای از سال 1382 با بازی در مجموعه تلویزیونی کلاه پهلوی در نقش شادی مستشارنیا با دوبلهی فریبا رمضانپور آغاز کرد
کودکی بهاره کیان افشار
من سال 83 به پروژه کلاه پهلوی دعوت شدم. همان موقع هفت ماه بود که در گروه تئاتر خانم حاجیان تمرین می کردم. خانم پاکروان – که همکحلاسی دوران دبیرستانم بودند – من را به آقای شریفی نیا معرفی کرد. همان یکی دو جلسه اول که رفتم سر صحنه کلاه پهلوی، عوامل تصمیم گرفتند من نقش «شادی مستشارنیا» را بازی کنم. تیر 85 بود که تصویربرداری کلاه پهلوی کلید خورد.
عملا قرار بود پروژه یک سال و نیم طول بکشد ولی ما نزدیک به 7-6 سال مشغول کار بودیم. در همه آن سال ها، چند تئاتر کوچک هم کار کردم. در همه آن مدت منتظر بودم کلاه پهلوی تمام شود و بتوانم بیشتر فعالیت کنم ولی خب، نمی شد. هیچ وقت نمی دانستی بعد از یک هفته چه کار خواهی داشت. به خاطر همین نمی شد به هیچ پروژه ای قول داد
بهاره کیان افشار و خواهر زادش
من برای مسیر بازیگر شدنم، هیچ برنامه ریزی دقیقی نداشتم. اتفاقی که برایم افتاد واقعا مثل یک هدیه از سمت خدا بود. اگر تصمیم داشتم که از سنی شروع به بازیگری کنم، می رفتم کلاس بازیگری و بعد تئاتر را شروع می کردم و … ولی بایم پیش آمد. الان هم حضور در کلاه پهلوی، برایم اتفاق خوشایندی محسوب می شود؛ اتفاقی که البته ساده نبود. شاید خیلی ها بگوید چرا سه تا نقش اول این سریال را تازه کارها بازی می کنند؟
جواب این است که هیچ بازیگری حاضر نبود 7-6 سال با دستمزد، شرایط و بی برنامگی مقطعی که داشتیم، با پروژه کنار بیاید. برای ما بازیگرهای جوان، کار در کنار بزرگان و پیشکسوتان کلاه پهلوی مثل یک دانشگاه محسوب می شد. برای اینکه هم در آن کار می کردیم، هم آموزش می دیدیم. من در تمام مدت کار کلاه پهلوی صبور شدم. صبری که هر بازیگری به ویژه در تلویزیون به آن نیاز دارد.
مادر بهاره کیان افشار
مهمترین عنصری که در «هیچ کجا هیچ کس» برای من وجودداشت، فیلمنامه جذاب آن بود. فیلمنامه نویس هیچ کجا، هیچ کس ساختار جالبی برای قصه اش در نظر گرفته بود که مشابهش را در سینمایمان کمتر سراغ داریم.
البته فیلمنامه ای که من بار اول خواندم تا زمان ساخت دچار تغییراتی شد که من همچنان آن نسخه اولی را بیشتر دوست دارم. در نسخه اول دلایلی که به شما انگیزه می دادند تا فیلم را پیگیری کنید و از سرنخ ها به اصل موضوع برسید، خیلی قوی تر بودند. دلیل دومی که من را مجاب کرد بازی در هیچ کجا، هیچ کس را بپذیرم، گروه خوب بود.
از گروه بازیگران تا عوامل پشت دوربین همه حرفه ای بودند و واقعا برای هر بازیگری آرزو است که در چنین گروهی کار کند، مخصوصا برای بازیگر تازه کاری مثل من که می خواهد تجربه کسب کند.
کودکی بهاره کیان افشار
یلدا شخصیت منفعلی دارد؛ یعنی اتفاقات را به خاطر دلایل و زمینه هایی که دارد، می پذیرد چون عاشق شده با داود همراه می شود، چون باردار است شرایط را می پذیرد. شرایطش نه در خانواده ایده آل است، نه همراه با داود. چیزی مطلوب او نیست ولی کاری هم از دستش برنمی آید. نه از نظر سن و سال، نه وضعیت مالی اش، قابلیت هیچ حرکتی را به او نمی دهد. به همین خاطر منفعل است ولی عملا آنجایی که می بیند، از نظر ذاتی و روحی نمی تواند با شرایط همراهی کند و نشانه ای مثل زن حامله سر راه او برای او اتفاق می افتد، فکر می کند که باید برگردد.
همه این ویژگی ها یلدا را به شخصیتی درونگرا تبدیل می کند که من سعی کردم درکش کنم. به دلیل همین ویژگی های یلدا، ریتم بازیم را کند کردم و حتی کندتر از حالت عادی ام حرف می زدم. سعی کردم غم و فشاری را که خانواده و شرایط جدید به او آورده، در نگاه و چشم هایش بازی کنم. با شناخت من از یلدا، لازم بود قیافه اش مثل چهره هایی باشد که می گویند «از قیافه طرف غم می بارد». یلدا حتی وقتی لبخند کوچکی هم می زند، لبخندش تلخ است.
به آن هایی که دوستشان دارید
بی بهانه بگویید دوستت دارم
بگویید در این دنیای شلوغ
سنجاقشان کرده اید به دلتان
بگویید گاهی فرصت با هم بودنمان
کوتاه تر از عمر شکوفه هاست
شما بگویید،حتی اگر نشنوند
و چقــــــدر دیر می فهمیم
که زندگــــــی
همین روزهاییست که منتظــــر گذشتنش هســتیم
تو چه دانی که پس هرنگه ساده ی من
چه جنونی,
چه نیازی,
چه غمی ست…
اگر توانم باشد که یک دل را از شکستن باز دارم
به بیهودگی زندگی نخواهم کرد
اگر یارای آن داشته باشم که یک تن را از رنج برهانم
یا دردی را تسکین بخشم
یا انسانی تنها را یاری کنم
که دیگر بار بسوی شادی باز گردد
به عبث زندگی نخواهم کرد
امیلی الیزابت دیکنسون
میتوان زیبا زیست…
نه چنان سخت که از عاطفه دلگیر شویم،
نه چنان بی مفهوم که بمانیم میان بد و خوب!
لحظه ها میگذرند
گرم باشیم پر از فکر و امید…
عشق باشیم و سراسر خورشید…
زندگی معلم بزرگی است…:
زندگی می آموزد که شتاب نکن.
زندگی می آموزد چیزهایی که می خواهی به آنها برسی وقتی
دریافتشان می کنی می بینی آنقدر هم که فکر می کرده ای مهم نبوده
شاید هم اصلا مهم نبوده شاید موجب اندوهت نیز شده است.
زندگی می آموزد از دست دادن آنقدر هم که فکر می کنی سخت نیست.
زندگی می آموزد همه لحظات تبدیل به خاطراتی شیرین می شوند
بعدا که می گذری و تو در آن لحظه
بی تابی می کردی و این را نمی دانستی.
زندگی زیباست!
چتر ها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را، خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر، زیر باران باید رفت
دوست را، زیر باران باید دید
عشق را زیر باران باید جست …
زندگی به من یاد داده
برای داشتن آرامش و آسایش
امروز را با خدا قدم بر دارم
و فردا را به او بسپارم …
زندگی زیباست!
فرصت زندگی کمه…
بزرگوارتر از آن باش که برنجی
و
نجیب تر از آن باش که برنجانی…
زندگی زیباست!
من همیشه خوشحالم، می دانید چرا؟
برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظاری ندارم،
انتظارات همیشه صدمه زننده هستند ..زندگی کوتاه است ..پس به زندگی ات عشق بورز ..
خوشحال باش .. و لبخند بزن .. فقط برای خودت زندگی کن و ..
قبل از اینکه صحبت کنی » گوش کن
قبل از اینکه بنویسی » فکر کن
قبل از اینکه خرج کنی » درآمد داشته باش
قبل از اینکه دعا کنی » ببخش
قبل از اینکه صدمه بزنی » احساس کن
قبل از تنفر » عشق بورز
زندگی این است … احساسش کن، زندگی کن و لذت ببر..
سکوت نکن …
زمزمه کن گاهی !
قدم بزن در کوچه های زندگی …
و گاهی آرام پرواز کن …
این آبی بیکران مال تو نباشد …
مال کیست ؟
زندگی زیباست!
اون لبخندی که برای پنهان کردن دردت میزنی، لبخند خداست به بنده اش
اون لبخندی هم که پشتش خدا باشه تمام مشکلاتو حل میکنه…
زندگی تعداد دم و بازدم ها نیست
بلکه لحظاتی هست که قلبت محکم میزند
بخاطر خنده بخاطر اتفاق های خوب غیره منتظره ،بخاطر شگفتی،بخاطر شادی ،
بخاطر دوست داشتن های بی حساب ، بخاطر عشق ، بخاطر مهربانی
شادی ات را به اطرافت بپراکن و با حد و حصر هایی که گذشته به تو تحمیل کرده، مبارزه کن
زندگی زیباست!
به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد؛
به من گفت: نرو که بن بسته! گوش نکردم، رفتم.
وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم؛ پیر شده بودم!!!
مهربان و ملایم باش،
اجازه نده دنیا تو را زمخت و خشن نماید…
به درد و رنج اجازه نده تو را بیزار نماید…
به تلخی ها اجازه نده، شیرینی زندگیت را، از تو بربایند
مسیر زندگی یک طناب باریک است که
اگر نتوانید بین عقل و قلبتان تعادل برقرار کنید
سقوط شما حتمی است….!
زندگی زیباست!
از آدم ها بُت نسازید ………!
این خیانت است ………….!
هم به خودتان ……….. هم به خودشان ………..!
خدایی می شوند که خدایی کردن نمیدانند………!
و شما در آخر می شوید سرتا پا کافرِ خدای خود ساخته ………….
چو گل هرجا که لبخند آفرینی
به هر سو رو کنی لبخند بینی
چه اشکت هم نفس باشد، چه لبخند
ز عمرت لحظه لحظه می ربایند
گذشت لحظه را آسان نگیری
چو پایان یافت پایان می پذیری
مشو در پیچ و تاب رنج و غم گم
به هر حالت تبسم کن، تبسم!
زندگی زیباست!
باز کن پنجره ها را، که نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن می گیرد،
و بهار،
روی هر شاخه، کنار هر برگ،
شمع روشن کرده است.
همه ی چلچله ها برگشتند،
و طراوت را فریاد زدند.
برای زیبا زندگی نکردن،
کوتاهی عمر را بهانه نکن..
عمر کوتاه نیست…
ما کوتاهی می کنیم!!
زندگی ، لحظه به لحظه ش غنیـــمته، فرصـــته، شانسه ، عشقـــه … ساده ازش نگذر
زندگی زیباست!
یه سفره ی ساده نه آب پرتقال و نه نوشیدنی های بالا شهری که چایی خودمون ؛
رنگارنگی سفره مهم نیست ،
مهم چندنفری هستن که دورش نشستن ، پر از عشق ، پر از محبت …
چایی تلخ رو که با عشق دم کنی ، شیرین ترین نوشیدنی دنیا میشه حتی بدون قند !
آغوش هیچ خیالی بوی آشنای بازوانت را نداشت
و نجوای هیچ بارانی همصدای لب های تو نبود
اینک تو را بی خیال و بی باران
کجای این شب حسرت جستجو کنم ؟
حسرت یعنی خواستن تو
که داشتن نمی شود هیچوقت!
ای عشق! پس از تو نان من آجر نیست
بی تو دلم از دریغ و حسرت پر نیست
تو قسمت من نه مال مردم بودی
قربان دلم که مال مردم خور نیست
دست روی قلبم نگه ندار
میسوزی
حسرت خیلی چیزها به دلم مانده
امشب از حسرت رویت دگر آرامم نیست
دلم آرام نگیرد، که دل آرامم نیست
حسرت نبرم به حال آن مرداب
که آرام درون دشت شب خفته است
دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته است
زیر باران بیقراری چشمهایم
با چتری از وجود او
آهسته قدم نزن
حسرت روزهای بارانی را نمیخوری
اینجا همیشه هوا بارانیست!
وقتی کسی در کنارت هست، خوب نگاهش کن
به تمام جزئیاتش
به لبخند بین حرف هایش
به سبک ادای کلماتش!
به شیوه ی راه رفتنش، نشستنش
به چشم هاش خیره شو!
دستهایش را به حافظه ات بسپار
گاهی آدم ها آنقدر سریع میروند که
حسرت یک نگاه سرسری را هم به دلت میگذارند
سخت ترین کار اینه که
وقتى احساسات از هر طرف بهت فشار میارن
خودتو مجبور کنى که منطقى فکر کنى …
غروب زیباست نه در غربت
زندگی زیباست نه در حسرت
در حسرت گذشته ماندن چیزی جز از دست دادن امروز نیست
تو فقط یکبار بیست ساله خواهی بود
یکبار سی ساله
یکبار چهل ساله
و یکبار هفتاد ساله
در هر سنی که هستی
روزهایی بی نظیر را تجربه می کنی
هر روز از عمر تو زیباست
به شرط آنکه زندگی کردن را بلد باشی!
فقط رفت بدون کلامی که بوی اشک دهد
فقط رفت بدون نکاهی که رنک حسرت داشته باشد
فقط رفت و من شنیدم آرام گفت : آخیش راحت شدم!
پرواز هیچ پرنده ای را حسرت نمیبرم
وقتی قفس ، چشم های تو باشد …
خارپشتی شده ام که تیغ هایم دنیای امنی برایم ساخته
اما حسرت نوازشی عاشقانه تا ابد بر دلم خواهد ماند
دوستت دارم،
حتی اگر قرار باشد شبی بی چراغ،
در حسرت یافتنت تمام پس کوچه ها را زیر باران،
قدم بزنم
دوستت دارم ای عاشقانه ترین لحظه ی زندگی ام
تو را می خواهم هی تو که آنقدر دور شده ای از من که دیگر نمیبینمت!
و این قلب من است که شاید حسرت داشتن تو را برای همیشه داشته باشد
سخته از بغض گلو درد داشتن
سخته از گریه یه جفت چشم همیشه تر داشتن
سخته تو حسرت یک نگاه موندن
سخته عشق یک طرفه داشتن
سخت بود …
فراموش کردن کسی که با او
همه چیز و همه کس را
فراموش میکردم
گاهی تاوان خاطرات ،
جنون است و بس …
می گفتند تنها چیزی که همه ی درد ها را دوا می کند
عشق است …
پیدا بود که هنوز مبتلا نشده بودند …
زلیخا مرد از این حسرت که یوسف گشت زندانی
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی
می دونی الان چی دارم می خورم؟
حسرت یه لحظه دیدنت رو …
بی تو این همه سال میدونی اینجا چی کشیدم نفهمیدی!
از حسرت دلم سوخت نیومدی
جدایی را تموم نکردی تا برگردی
شب و روز چشم به راهتم
اشک هام نمیزاره خنده رو لبام بشینه
خاطرات هنوزم نمرده برگرد …
کنارم گذاشتی که تلخم کنی
شرابی شدم ناب ، حسرت بکش …
خدایا ببخش مرا آنقدر که حسرت نداشته هایم را خوردم
شاکر داشته هایم نبودم
کاش میشد اشک را تهدید کرد
کاش میشد فرصت لبخند را تمدید کرد
کاش میشد در غروب لحظه ها لحظه دیدار را تجدید کرد
زندگی دو لحظه است
لحظه اول در انتظار لحظه دوم
و لحظه دوم در حسرت لحظه اول …
چه بسا آن که به ظاهر آراسته و مایه حسرت شماست
درمانده و محتاج دلداری و یاری شما باشد
زیر باران بدون چتر!
با دستانی یخ کرده ، دست در دست هم
توی پیاده رو های آب گرفته شهر
نگاه مردمی که با حسرت ما را نگاه میکنند
خواب قشنگی بود …
اما باز هم خیس شدم
نه از باران از اشک …
آغوش هیچ خیالی بوی آشنای بازوانت را نداشت
و نجوای هیچ بارانی همصدای لب های تو نبود
اینک تو را بی خیال و بی باران
کجای این شب حسرت جستجو کنم ؟
حسرت یعنی خواستن تو
که داشتن نمی شود هیچوقت!
ای عشق! پس از تو نان من آجر نیست
بی تو دلم از دریغ و حسرت پر نیست
تو قسمت من نه مال مردم بودی
قربان دلم که مال مردم خور نیست
دست روی قلبم نگه ندار
میسوزی
حسرت خیلی چیزها به دلم مانده
امشب از حسرت رویت دگر آرامم نیست
دلم آرام نگیرد، که دل آرامم نیست
حسرت نبرم به حال آن مرداب
که آرام درون دشت شب خفته است
دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته است
زیر باران بیقراری چشمهایم
با چتری از وجود او
آهسته قدم نزن
حسرت روزهای بارانی را نمیخوری
اینجا همیشه هوا بارانیست!
وقتی کسی در کنارت هست، خوب نگاهش کن
به تمام جزئیاتش
به لبخند بین حرف هایش
به سبک ادای کلماتش!
به شیوه ی راه رفتنش، نشستنش
به چشم هاش خیره شو!
دستهایش را به حافظه ات بسپار
گاهی آدم ها آنقدر سریع میروند که
حسرت یک نگاه سرسری را هم به دلت میگذارند
سخت ترین کار اینه که
وقتى احساسات از هر طرف بهت فشار میارن
خودتو مجبور کنى که منطقى فکر کنى …
غروب زیباست نه در غربت
زندگی زیباست نه در حسرت
در حسرت گذشته ماندن چیزی جز از دست دادن امروز نیست
تو فقط یکبار بیست ساله خواهی بود
یکبار سی ساله
یکبار چهل ساله
و یکبار هفتاد ساله
در هر سنی که هستی
روزهایی بی نظیر را تجربه می کنی
هر روز از عمر تو زیباست
به شرط آنکه زندگی کردن را بلد باشی!
فقط رفت بدون کلامی که بوی اشک دهد
فقط رفت بدون نکاهی که رنک حسرت داشته باشد
فقط رفت و من شنیدم آرام گفت : آخیش راحت شدم!
پرواز هیچ پرنده ای را حسرت نمیبرم
وقتی قفس ، چشم های تو باشد …
خارپشتی شده ام که تیغ هایم دنیای امنی برایم ساخته
اما حسرت نوازشی عاشقانه تا ابد بر دلم خواهد ماند
دوستت دارم،
حتی اگر قرار باشد شبی بی چراغ،
در حسرت یافتنت تمام پس کوچه ها را زیر باران،
قدم بزنم
دوستت دارم ای عاشقانه ترین لحظه ی زندگی ام
تو را می خواهم هی تو که آنقدر دور شده ای از من که دیگر نمیبینمت!
و این قلب من است که شاید حسرت داشتن تو را برای همیشه داشته باشد
سخته از بغض گلو درد داشتن
سخته از گریه یه جفت چشم همیشه تر داشتن
سخته تو حسرت یک نگاه موندن
سخته عشق یک طرفه داشتن
سخت بود …
فراموش کردن کسی که با او
همه چیز و همه کس را
فراموش میکردم
گاهی تاوان خاطرات ،
جنون است و بس …
می گفتند تنها چیزی که همه ی درد ها را دوا می کند
عشق است …
پیدا بود که هنوز مبتلا نشده بودند …
زلیخا مرد از این حسرت که یوسف گشت زندانی
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی
می دونی الان چی دارم می خورم؟
حسرت یه لحظه دیدنت رو …
بی تو این همه سال میدونی اینجا چی کشیدم نفهمیدی!
از حسرت دلم سوخت نیومدی
جدایی را تموم نکردی تا برگردی
شب و روز چشم به راهتم
اشک هام نمیزاره خنده رو لبام بشینه
خاطرات هنوزم نمرده برگرد …
کنارم گذاشتی که تلخم کنی
شرابی شدم ناب ، حسرت بکش …
خدایا ببخش مرا آنقدر که حسرت نداشته هایم را خوردم
شاکر داشته هایم نبودم
کاش میشد اشک را تهدید کرد
کاش میشد فرصت لبخند را تمدید کرد
کاش میشد در غروب لحظه ها لحظه دیدار را تجدید کرد
زندگی دو لحظه است
لحظه اول در انتظار لحظه دوم
و لحظه دوم در حسرت لحظه اول …
چه بسا آن که به ظاهر آراسته و مایه حسرت شماست
درمانده و محتاج دلداری و یاری شما باشد
زیر باران بدون چتر!
با دستانی یخ کرده ، دست در دست هم
توی پیاده رو های آب گرفته شهر
نگاه مردمی که با حسرت ما را نگاه میکنند
خواب قشنگی بود …
اما باز هم خیس شدم
نه از باران از اشک …
شرمنده می کند فرزند را
دعای خیر مادر در کنج خانه ی سالمندان .
خورشید
هر روز دیرتر از پدرم بیدار می شود
اما زودتر از او به خانه بر می گردد !
به سلامتیه مادرایی که با حوصله راه رفتن رو یاده بچه هاشون دادن
ولی تو پیری بچه هاشون خجالت میکشن ویلچرشونو هل بدن !
سرم را نه ظلم می تواند خم کند نه مرگ ، نه ترس
سرم فقط برای بوسیدن دست های تو خم می شود مادرم
قند خون مادر بالاست
دلش اما همیشه شور می زند برای ما
اشکهای مادر , مروارید شده است در صدف چشمانش
دکترها اسمش را گذاشتهاند آب مروارید
حرفها دارد چشمان مادر گویی زیرنویس فارسی دارد
دستانش را نوازش می کنم داستانی دارد دستانش
دست پر مهر مادر تنها دستی ست
که اگر کوتاه از دنیا هم باشد
از تمام دستها بلند تر است
پدر و پسر داشتن صحبت میکردن!
پدر دستشو میندازه دوره گردنه پسرش میگه پسرم من شیرم یا تو؟
پسر میگه : من..!!
پدر میگه : پسرم من شیرم یا تو؟
پسر میگه : بازم من شیرم…
پدر عصبی مشه دستشو از رو شونه پسرش بر میداره میگه : من شیرم یا تو
پسر میگه : بابا تو شیری…!
پدر میگه : چرا بار اول و دوم گفتی من حالا میگی تو ؟
پسر گفت : آخه دفعه های قبلی دستت رو شونم بود فکر کردم یه کوه پشتمه اما حالا
مادر
تنها کسیست که میتوان “دوستت دارم”هایش را باور کرد
حتی اگر نگوید
سلامتی اون پدری که شادی شو با زن و بچش تقسیم میکنه
اما غصه شو با سیگار و دود سیگارش!
مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو، صبوری!
مادر یعنی به تعداد همه روزهای آینده تو ،دلواپسی!
مادر یعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو، بیداری!
مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد!
مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدن زنی که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود!
مادر یعنی باز هم بهانه مادر گرفتن….
پدرم هر وقت میگفت “درست میشود”…
تمام نگرانی هایم به یک باره رنگ میباخت…
کهکشانها کو زمینم؟
زمین کو وطنم؟
وطن کو خانه ام؟
خانه کو مادرم؟
مادر کو کبوترانه ام؟
معنای این همه سکوت چیست؟
من گم شدم در تو یا تو گم شدی در من ای زمان؟!
کاش هرگز آنروز از درخت انجیر پایین نیامده بودم!
کاش!
حسین پناهی
اگر 4 تکه نان خیلی خوشمزه وجود داشته باشد و شما 5 نفر باشید
کسی که اصلا از مزه آن نان خوشش نمی آید مادر است
همیشه مادر را به مداد تشبیه میکردم
که با هر بار تراشیده شدن، کوچک و کوچک تر میشود
ولی پدریک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند
خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست
فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد
بیایید قدردان باشیم …
تو 10 سالگی : ” مامان ، بابا عاشقتونم”
تو 15 سالگی : ” ولم کنین “
تو 20 سالگی : ” مامان و بابا همیشه میرن رو اعصابم”
تو 25 سالگی : ” باید از این خونه بزنم بیرون”
تو 30 سالگی : ” حق با شما بود”
تو 35 سالگی : “میخوام برم خونه پدر و مادرم “
تو 40 سالگی : ” نمیخوام پدر و مادرم رو از دست بدم”
تو هفتاد سالگی : ” من حاضرم همه زندگیم رو بدم تا پدر و مادرم الان اینجا باشن …!
بیاید ازهمین حالا قدر پدرو مادرامونو بدونیم…
از اعماق وجودم اعتقاد دارم که هر روز، روز توست …
آدما تا وقتی کوچیکن دوست دارن برای مادرشون هدیه بخرن اما پول ندارن
وقتی بزرگتر میشن ، پول دارن اما وقت ندارن
وقتی هم که پیر میشن ، پول دارن وقت هم دارن اما . . . مادر ندارن!
به سلامتی همه مادرای دنیا
پدرم ، تنها کسی است که باعث میشه
بدون شک بفهمم فرشته ها هم میتوانند مرد باشند
پدر جان
دکتر ها نیز مرا جواب کردند ؛ هیچکس علت بی خوابی ام را نفهمید …
هیچکس ندانست یاد تو هرشب از سقف اتاقم چکه میکند !
مادر پیر شده و آشپزخانه از تنها شدن نگران است …
یقه پیراهن پدر هراسان به آخرین دکمه های بسته شده با دست او خیره شده اند …
فرشته مو سفید خانه مان کوله بارش را بسته …
امروز برایم خاطره اولین روز مدرسه ام را گفت که وقتی وارد کلاس شدم و او میرفت گریه میکردم …
خواستم بگویم آخر مهربان آن روز زجه هایم برای چهار ساعت ندیدنت بود ولی یک عمر ندیدنت را چه کنم ؟؟؟
اما نگفتم …
پدرم/مادرم
میخواهم با اشکهایم گلی بپرورم به رنگ خون دل و به قامت هزاران دریغ و آه و در روز تولدت بر مزارت گذارم …
پدرم/مادرم
در این روز آهم را بنگر و دریغم را شاهد باش ،
هنوز باور ندارم که تو رفته ای ؛ هنوز دست احساس تو را حس میکنم چون تو زنده ای …
مادر مثل مدادیست که هر روز تراشیده شدن و کوچک شدنشو میبینیم و حس میکنیم
تا وقتی که تموم بشه و پدر مثل خودکاریست که هرچقدر هم که باهاش بنویسیم
تغییری در ظاهرش احساس نمیشه چون از درون خالی میشه ،
فقط یه روز باخبر میشیم که دیگه نمینویسه …
اتفاقهایی هست که حسرت آن تا همیشه باقی میمانند
مثل حسرت یک بار دیگر بوسیدن دستان پدر و مادر …
موضوع انشا : خوش بختی …
به نام خدا
خوش بختی یعنی قلب پدر و مادرت بتپد …
پایان !!!
مادرها شبیه نخ تسبیح میمانند ،
به نسبت دانه ها کمتر خودنمایی میکنند
اما اگر نباشند هیچ دانه ای کنار دیگری نمیماند !
خدایا نخ هیچ تسبیحی پاره نشود …
مادر یعنی آرامش
پدر یعنی آسایش
خدا هرگز این دوتارو از ما نگیره …
بزرگترین دروغ همه مامان ها :
دیگه دوستت ندارم !
دندانم شکست برای سنگریزه ای که در غذایم بود …
دردم گرفت نه برای دندانم ، برای کم شدن سوی چشم مادرم !
مادرم
من هرگز بهشت را زیر پایت ندیدم ،
زیر پای تو آرزوهایی بود که از آن گذشتی به خاطر من …
نبودن هایى هست که هیچ بودنى جبرانشان نمیکند
و آدمهایی هستند که هرگز تکرار نمیشوند و تو آنگونه ای مـــــــــــــــادر …
مادری ناراحت کنار پسرش نشسته بود ،
پسر به مادرش گفت : تو دومین زن زیبایی هستی که تو عمرم دیدم !
مادر پرسید : پس اولی کیست ؟
پسر جواب داد : خود تو وقتی که لبخند میزنی !
در رفاقت تنها مادرم برنده شد
چون شیری که به من داد پس نگرفت !
یک گوشه ازقلبم هست که همیشه فقط برای بابام میمونه ،
همون جایی که خاطرات کودکی ام هنوز زنده اند حتی وقتی بزرگ میشم …
پدر یعنی وقت? از درد تا صبح خواب به چشماش نیومده
اما تو که بیدار میشی میبنی داره بهت لبخند میزنه …
کودک که بودم وقتی زمین میخوردم مادرم مرا میبوسید و تمام دردهایم از یادم میرفت …
دیروز زمین خوردم ولی دردم نیامد اما به جایش تمام بوسه های مادرم یادم آمد !
از مرگ م?ترسم فقط به خاطر اشکها? مادرم …
“ببخشید بابا ، نتونستم”
این جمله را پدر گفت و پیر شد …
مادرجان
روسری ات را بردار تا ببینم بر شبِ موهایت چند زمستان برف نشسته است
تا من به بهار رسیده ام …
مادرم پیامبری بود با زنبیلی پر از معجزه !
یادم نمی رود در اولین سوزِ زمستانی ، النگویش را به بخاری تبدیل کرد …
بزرگترین درد دنیا اینه که ببینی اونی که
تا دیروز درداتو میکشیده داره درد میکشه !
اون یه نفر مادره …
هیچ جای دنیا امنیت دستهای پدر و مادر رو نداره !
غفلت کرده ای مادر
پشت این قلب عاشق ، فرزندت آرام آرام جان میسپارد
و تو فراموش کردنت را به او نیاموخته بودی !
مادرم
قدمهایت را بر روی چشمانم بگذار تا چشمانم بهشت را نظاره کنند …
بعضی وقتا دروغ خوبه !
به مادر کم طاقت باید دروغ گفت :
باید بهش بگی حالم خوبه
غذا خوبه
هوا خوبه
دلمون خوشه
وقتی مادر خوب باشه یعنی همه چیز خوبه …
بدهکار مهربونی قلب یه زنم که از بچگی صدام کرده پسرم !